Perfect damn thing
هی استاد می بینی ، دنیا چقدر تنگ شده ؟!
شما را ، آتش ِ شیطنت های ِ من دود می کند
و من را ، آتش ِ نگاهش ...
آنقدر صدایمان در نیامد ، آخر هم مهر به لب هامان خورد !
می بینی استاد !
دل ِ من و فرفره مو ، ناساز است و بودنمان با هم ناجور ...
شب که می شود ، می گیرد دلم هِی هِی مدام ،
نمی دانم چه م شده ؛
استاد!
او که نیست ، من پررنگ تر از او ، نیستم !
شما که بهتر می دانید استاد ، صداقت ِ دوست داشتنم را ،
کاش او هم می دانست ...
+ درگوشی ِ یواشکی نوشت : قدم زدن ِ تمام ِ خیابان های ِ بی خود ِ بی وجود ِ معلم ،
و به خیال ِ آسمانی مشترک ، که زیرش راه رفتن را شاید ،
و به خیال ِ باز بی خود و بی وجود شمایی که بودید ،
و حواس ِ ما که به شما بود ،
نه به این پاهای ِ درمانده ، که بخواهیم استراحت بدهیمشان ، احیانا!
به خانه تان که رسیدید ، رفتید پی کارتان ،
مانده ایم ما با این پاهای ِ زهوار در رفته ی ِ نم کشیده ...
از ملیکا و صدف و فهیمه و زهرا و ... هم که هر چه تشکر کنم ، باز هم کمه *:)
نظرات شما عزیزان: